آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست ؟
آن که بیرون کند از جان و دلم دست کجاست ؟
آن که سوگند خورم جز به سر او نخورم
آن که سوگند من و توبه ام اشگست کجاست
در کودکی خوانده بودیم " آن مرد در باران آمد " غافل از اینکه تا آن مرد نیاید ، باران نمی بارد .....
هنوز هم انتظار و انتظار است
هنوزم دل به سینه بیقرار است
هنوزم خواب میبینم به شبها
همان مردی که بر اسبی سوار است
همان مردی که جمعه آید روزی
و این پایان خوب انتظار است
اَللهُمّ عَجِل الِوَلیِّکَ الفَرَج